تمین عضو شاینی امروز تو لایوش یه خاطره قشنگ از مرحوم جونگهیون تعریف کرده

یادمه داشتیم کیک ماهی میخوردیم که چند تا آدم ترسناک سر و کلشون پیدا شد. اون موقع ما خیلی بچه بودیم و اونا هم خیلی گنده و قلدر بودن. یکیشون یهو داد زد: " هی بیاید اینجا ببینم !" فقط چون باهاشون چشم تو چشم شده بودیم. واقعا شوکه شده بودم اما جونگهیون هیونگ خیلی خونسرد و با اعتماد به نفس وایساده بود و بعدش گفت : " چیزی شده؟ " و با اعتماد به نفس رفت سمتشون. اولش فکر میکردیم میتونیم از این وضعیت رد بشیم اما وقتی وارد یه کوچه تاریک شدیم ، سه تا آدم دیگه منتظر بودن. تو اون لحظه هر دوتامون با هم چشم تو چشم شدیم و فکر کردیم ، " داریم میفتیم تو دردسر! فرار کنیم؟ " آخر سر کلی از وسایلمون رو گرفتن .. اون موقع من فقط یه آیپاد داشتم و پول زیادی نبود... یادمه که آیپادمو میخواستن بگیرن اما هیونگ جلوشونو گرفت. اون موقع حتی چیزایی مثل کفش هم با ارزش بود ، مثلا کفشای نایکی. پس جونگهیون گفت : " فقط مال خودمو بردارین، به وسایل دونگسنگم دس نزنین " و بعد هیونگ پیاده و پابرهنه با من راه افتادیم سمت خونه

 

اون لحظه خیلی ترسناک بود اما تو راه از هیونگ مدام میپرسیدم چیکار کنیم هیونگ و اونم با خنده گفت : "همه چیز اوکیه دیگ نزدیک خونمونیم " هیونگ هی میخندید و مبگفت : " بعدا راجع بهش حرف میزنیم" بعدها به این خاطره خیلی خندیدیم حتی یادمه پاهامون یخ کرده بود.

تو خاطرم هست ک زمین خیس بود چون بارون اومده بود و جونگهیون هیونگ با اینکه راه زیادی بود ، حواسش کامل به من بود و بعدش رفت خونه. روز بعد سر تمرین همدیگه و دیدیم و نتونستیم از خنده و حرف زدن درباره‌ش دست برداریم 🥺 ‌ ‌ ‌ ‌